یکی شدن من وهمسرخوبمیکی شدن من وهمسرخوبم، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره
زندگی ما زیر یه سقفزندگی ما زیر یه سقف، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگ نی نی مون وبلاگ نی نی مون ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

فرشته ی آسمونی من

دعا

عزیزم نمیدونی چقدر استرس می گیرم وقتی تو یه وبی میرم و می بینم خانمی بچه دار نمیشه یا اینکه بچه شو از دست داده .... خیلی سخته خدایا ازت خواهش میکنم بهمون کمک کن ... خدایا خواهش میکنم هر وقت بچه خواستیم بهمون بده .. یه بچه ی صحیح و سالم به خدا من نا شکری نمی کنم مامانی که میگم الان بچه نمیخوام آخه واقعا اگه کس دیگه ای هم تو شرایط ما بود همینو می گفت .... به خدا ....... وقتی میدونم که موندنم تو اینجا موقتیه و نهایتا یک سال و نیم دیگه باید از اینجا بریم .. وقتی میدونم درسم یک سال دیگه تموم میشه وقتی میدونم که اگه الان باشی نمیتونم اونطور که باید و شاید برات وقت بذارم و مجبورم تو کوچولوی نازم رو تو خونه بذارم و برم دانشگا...
1 مهر 1391

این روزهای ما

سلام عزیز دل ماااااااددددددددررررررر خوبیییییی؟ اون بالا بالاها خوش میگذره ؟ اومدم یه سر بهت بزنم و بگم مژده مژده امتحانام تموم شد .... پنج شنبه ی گذشته تموم شد ... راحت شدم . سه شنبه ی هفته ی پیش هم رفتیم دیدن نی نی !!! زهرا کوچولو دختر ِ خوشگل دوست گلم که صحبتشو کرده بودم . اینقده ناز و کوچولو موچولو بود که نگو ! راستی همون پنجشنبه ی پیش دندونپزشکی هم رفتم ....... گفت که 4 تا دندون عقلتو باید بکشی تا درد دندونات خوب شه واااااای حالا چیکار کنم ؟ واسه فردا هم بهم وقت داده اما نمیدونم برم یا نه برای سه شنبه شب هم مامانی اینا رو دعوت کردم برای شام که بیان خونمون اما معلوم نیست بیان یا نه راستی جمعه هم با دوستام...
26 شهريور 1391

خواب تو

دیشب داشتم خوابتو می دیدم..... خیلی وقتا پیش میاد که خواب بچه می بینم . توی خواب حس خیلی خوبی دارم .. انگار از داشتنت به خودم می بالم و دوست دارم همه تو رو ببینن .... توی خواب من پسر بودی ! بیشتر وقتا که خواب می بینم بچه دارم ،‌ نی نی م پسره نمیدونم چرا !! شاید تو پسری ... و از خدا اجازه می گیری که گاهی وقتا بیای تو خواب مامانت ! تا دلتنگیش برطرف شه و حالش هم خوب شه و به زندگی امیدوارتر شه .. دیشب توی خواب من حدودا ٤-٥ ماهه بودی اما خیلی درشت بودی  و سفید . یه سرهمی تنت کرده بودم که اگه اشتباه نکنم رنگش آبی بود . تو یه مهمونی بودیم که فامیلای مامان جونت(مامانم) هم بودن . من اومدم سمت تو و بغلت کردم که...
21 شهريور 1391

جورابی به قشنگی عشق !!!

سلام گل مامان حالت چطوره ؟؟ دلم برای تو و برای اینجا تنگ شده بود .. و برای نوشتن امروز داشتم از دانشگاه میومدم خونه . رسیدم به ایستگاه مترو یه دفعه یه چیزی توجهمو جلب کرد . یه جعبه کنار پله های مترو بود که توش یه عالمه جورابای بافتنی دخترونه با رنگای مختلف بود . خیلی خوشگل بودن .. یه خانومی نشسته بود همونجا و به من که داشتم اونا رو می دیدم لبخند میزد .. میدونی چیه خیلی خوشم میاد از کسایی که میان و حاصل دسترنج و هنر خودشونو میفروشن ، چیزی بخرم .. به نظرم اونا خیلی شرافتمندانه تر از خیلیا دارن پول در میارن . تازه به نسبت دستباف بودنش خیلی هم ارزون میداد . همینجوری که داشتم نگاشون میکردم یهو دلم قنج زد !! با خود...
19 شهريور 1391

زهرا کوچولو بالاخره به دنیا اومد !!

سلام  مامان جونم دلم برات تنگ شده خیلی زیاد خیلی زیاد دلم هواتو کرده جمعه " زهرا کوچولو " به دنیا اومد . ساعت ١٠ صبح توی بیمارستان سینا .. یعنی الان دو روز و نیمه است !!‌آخی حتما خیلی کوچولوئه .. ! هنوز باهاش تلفنی صحبت نکردم اما جواب اس ام اس هامو داده و خدا رو شکر حال هردوشون خوبه و دیروز ظهر از بیمارستان مرخص شده ببینم تو هم دلت میخواد زودتر بیای پیش مامان و بابا ؟؟ خیلی خیلی خیلی دوست دارم عزیزم. دلم میخواد شرایط زودتر مهیا بشه تا بتونم به اوردن تو فکرکنم ان شالله میبوسمت خوشگلم .   ...
12 شهريور 1391

خبر خبر چند تا خبر !!!!!!!!!!

سلام عزیز دلم حالت چطوره ؟؟؟؟؟؟ خوب خوبی ؟؟؟؟؟ خدا رو شکر من باازم اومدم با چند تا خبر جدید: اول اینکه نی نی دوست جونم ن.م که اسمش یا فاطمه زهراست یا زهرا ،جمعه به دنیا میاد . خاله جون باید ٩ صبح بیمارستان باشه منم جمعه شب با بابایی رفتیم براش یه عروسک خروس خریدم که کادو ببرم . عمو علیرضا تم همرامون بود عکسش :        البته دوست داشتم یه چیزی بگیرم که همیشه به یادگار بمونه . ولی خب تنها چیزی که به ذهنم رسید همین عروسک بود ...چون پیش خودم گفتم لباس زود کوچیک میشه ولی خب عروسک رو حدااقل تا مدتی نگه میداره و بازی می کنه  دیگه اینکه تخریب خونه شروع شد !!!!! ...
29 شهريور 1391

دلمشغولی داشتن تو

مامانی نازم سلام فکر نکنی وقتی دیر به دیر میام معنیش اینه که بهت فکر نمیکنما .. چند روزیه خیلی تو فکرتم اینکه کی بیای بهتره .. اینکه اصلا خدا این لطف رو در حقمون میکنه ؟ که یه بچه بهمون بده ؟؟ شب قدر باز هم دعا کردم که خدا از این نعمت محرومم نکنه میدونی مامانی الان تو شرایطی ام که واقعا خسته شدم دلم یه تنوع بزرگ میخواد .. .. خیلی دوست داشتم بعد از تموم شدن امتحاناتم بریم مسافرت اما بابا میگه نمیتونه مرخصی بگیره . یه جورایی بی انگیزه و بی حوصله شدم دلم تو رو میخواد .. دلم خونه ی جدیدی رو میخواد که قراره بخریم و معلوم نیست کی بشه ... دلم .... دلم خیلی چیزا میخواد فکرشو بکن ... من بشم مامان تو !! منی...
26 مرداد 1391

تولد بابا .. وبلاگ .. سالروز عروسی !!!!

سلام مامانی قشنگم این روزا اینقدر سرم شلوغه که واقعا نمیدونم چجوری روزامو شب میکنم مثلا دیروز دلم میخواست بیام و برات بنویسم چون یه مناسبتی داشت که برام مهم بود ولی نشد .. چه کنم دیگه خودمم از این وضعیت خیلی خسته شدم خیلی دلم میخواد فقط یه روز باشه که کار نداشته باشم فقط یه روز حالا عیبی نداره بذار چیزایی که میخواستم بگم و تاریخشون گذشته رو الان بگم : ٤ مرداد تولد بابایی بود . بابات ٢٦ ساله شد ! براش یه جشن کوچولو تو خونه ی مامانی گرفتیم . اینم عکس کیکش !!!! شب قبل از شب تولدش با هم رفتیم و از پروما براش دو تا شلوار گرفتم . آخه واسه سالگرد ازدواج نتونستم چیزی بخرم و به جاش برای بابایی دو تا شلوار گرفتم به دو منظو...
8 مرداد 1391

دغدغه ی این روزهای من

دلم برای اینجا تنگ شده بود برای تو هنوزم نمیدونم واقعا ..... انگار با خودم کنار نیومدم .  میدونم وجود بچه تو زندگی چقدر شیرینه . خیلللللیییییییی خیلللللللییییییییی .  خصوصا اوایلش که بچه ها خیلی شیرینن و خوردنی  اما هنوزم انگار دغدغه هایی تو ذهنمه که باعث میشه بترسم . احساس میکنم بعد از اومدن یه بچه ی قشنگ و دوست داشتنی دیگه اگه بتونمم ، نمیخوام که وقتم رو برای چیز دیگه ای جز اون بذارم . و این یعنی کنار گذاشتن همه چیز ..همه ی علایقم ، تا سالها ...  آخه من هنوز به اون مرحله ای که میخوام نرسیدم . اگه تو کاری که دوسش دارم استاد بودم غمی نداشتم . چون یه آدم که استاد یه کار باشه تو سخت ترین شرایطم ...
2 مرداد 1391