یکی شدن من وهمسرخوبمیکی شدن من وهمسرخوبم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
زندگی ما زیر یه سقفزندگی ما زیر یه سقف، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
وبلاگ نی نی مون وبلاگ نی نی مون ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

فرشته ی آسمونی من

اول مهر !

  وقتی بچه بودم عاشق این آهنگ و شعر بودم و هنوزم هستم . برام یادآور خاطرات خوش کودکیه یه بارم فکرکنم کلاس دوم بودم که سر کلاس و در حضور معلم و بچه ها با  آواز خوندمش !!   روح شاعر بزرگ این شعر شاد ! و شروع مهر زیبا مبارک .... ...
1 مهر 1392

تولد یکسالگی زهرا کوچولو

سلام مامانی  امروز نی نی دوست جونیم یک ساله شد . حدود ساعت 10 صبح  اسم نی نی رو که میدونی ؟ زهرا جون پارسال تو این روز خیلی منتظر بودم که خبر خوب به دنیا اومدنش رو از باباش بشنوم و شب همون روز هم دوستم بهم اس ام اس داد در حالی که اصلا منتظرش نبودم و سورپرایزم کرد . امروز صبح ساعت 9:40 براش این اس ام اس رو فرستادم : "الان یک ساله که دوستیمون با وجود یه کوچولوی نازنازی قشنگتر و دوست داشتنی تر شده.پارسال ، این دقایق برام پر از هیجان به دنیا اومدن نی نی بهترین دوستم بود و انتظار دیدن و در آغوش گرفتنش.تولد نازدخملت مبارک عزیزم " اما هنوز جواب نداده . فکر کنم میخواسته برا زهرا تولد بگیره و سرش حسابی شلوغ بوده...
10 شهريور 1392

چهار ساله شدن با هم بودنمون

سلام گل مامان   امروز یا بهتره بگم دیروز (چون 6 دقیقه از ساعت 00 بامداد گذشته ) ساعت حدودا 8 صبح چهارمین سالروز عقد من و بابایی بود .  آره گل من . چهار سال پیش توی همچین روزی ( 29 تیرماه 88 مصادف با عید مبعث)  خطبه ی عقد بین من و بابایی توی حرم مطهر امام رضا(ع) جاری شد و ما شدیم زن و شوهر   یکی دو روز پیش بابا یادش بوده اما دیروز یادش رفته بود . من ساعت 9 تا 12 کلاس داشتم . قرار بود بابا بیاد دنبالم قبل از اینکه برسه دانشگاه من . رفتم از گل فروشی یه شاخه گل براش خریدم و اونم با دیدن گل یادش اومد و سورپرایز شد .. اینم عکس گل ( دسته گل نامزدی مون هم از همین گل بود )     2 ...
5 شهريور 1392

24 سالم تموم شد !!

خب حالا برات بگم از تولد امسالم مامانی امسال بابایی به عنوان کادو تولد همین بلیط های مسافرت کیش رو بهم هدیه داد . البته از قبل برنامه ریزی سفر رو با هم انجام داده بودیم و دست بابایی درد نکنه که اونجا هم کلی برای خودم خرید کردم و یه جورایی همش میشه کادو تولد 26 خرداد تولدم بود و خاله جونت اینا 25 خرداد اومدن پیشمون و شب یه جشن کوچولو گرفتیم بیشتر به خاطر دل نیایش که دوست داشت کیک باشه و شمع فوت کنه   و البته اون شب خیابونها هم خیلی شلوغ بود .. و مردم تو خیابون در حال جشن گرفتن بودن به خاطر نتیجه ی انتخابات   خلاصه که مثل هر سال امسال هم کادوهای قشنگ گرفتمو از همه مهمتر اینکه 24 سالم هم تموم شد و وارد 25 شدم ...
2 تير 1392

روز پدر و روز مزد - سال 92

 عزیزکم به خاطر اینکه همیشه از مناسبتها و هدیه ها می نوشتم دوست نداشتم که این بار این مناسبت جا بمونه و دارم به یادگار ثبتش میکنم روز سوم خرداد(جمعه) مصادف با ولادت امام علی (ع) و روز پدر و مرد بود . بابا اون روز صبح امتحان داشت . ( یکی از امتحانات پایان ترمشون رو توی اون روز گذاشته بودن متاسفانه ! ) مثل همیشه دلم میخواست با دادن یه هدیه از بابا تشکر کنم به خاطر همه ی خوبی ها و مهربونی هاش . اینم هدیه ی ناقابل من بود واسه بابا :     اینم هدیه ی داخلش :   پی نوشت : // ما فردا صبح ساعت 45 : 11 پرواز داریم به مقصد کیش و ایشالا جمعه برمیگردیم جای شما رو هم حسابی خالی ...
20 خرداد 1392

روز زن

سلام عزیزکم ...... امروز اومدم تا بازم از یه روز قشنگ برات بگم و توی این دفتر خاطرات ثبتش کنم .. روز 11 اردیبهشت تولد حضرت فاطمه ی زهرا و روز زن بود . چند روز قبلش بابایی برای من یه ست گرمکن ورزشی و شلوار خریده بود البته به انتخاب خودم . واسه همین من همونشب به بابا گفتم که دیگه برام چیزی نخره و همینو به عنوان کادو روز زن قبول دارم . هرچند واقعا برام کادو گرفتن مهم نیست و فقط به یاد بودن برام مهمه و اینکه بدونم بابایی براش مهمه و به فکرم هست اما میدونستم که اگه نگم بابا میره و دوباره تو این اوضاع بی پولی و تازه شغل عوض کردن  پول خرج میکنه و منم چیز خاصی احتیاج نداشتم علاوه بر این برای مامان من و مامان بابایی هم لباس خریده بودیم ...
14 ارديبهشت 1392

محرم و صفر و یلدای خود را چگونه گذراندم

بازم یه غیبت نسبتا طولانی داشتم ..... هر بار میومدم  و وبلاگت سر میزدم نمیدونم چرا دست و دلم به نوشتن نمیرفت ... یه خرده بی حوصله ام این روزا...........نمیدونم چرا ...... آخرین بار 21 آذر بود که وب رو آپ کردم . از بعدش برات بگم که روضه های مامانی شروع شد . 5 شب روضه داشتن از اول صفر تا پنجمش هر 5 شبش رو رفتم . البته پارسال مامانی اینا روضه نداشتن . این سومین بار بود که من تو روضه هاشون بودم . منظورم اینه که از موقع ازدواج ما تا حالا سومین باره روضه دارن و هر سال و سالهای آینده هم برقراره پارسال به دلایل خاصی نشد که بگیرن خلاصه اینکه مجبور شدم دو روز از دانشگاه غیبت کنم . البته مجبور نبودم ولی میشه گفت ب...
7 دی 1391

تولد دختر خاله

سلام عزیزم یک ساعت پیش ار جشن تولد دختر خاله جونت اومدیم خیلی بهمون خوش گذشت جات حسابی خالی بود البته ٥ مهر تولدش بود اما ٦ مهر جشن گرفتن سه ساله شد جیگر خاله حسابی شاد بود و می خندید و حسابی خوش گذروند ایشالا تو بیای و تولد تو رو هم جشن بگیریم تو پست بعد بیشتر برات تعریف میکنم عزیزم خیلی دوست دارم  
7 مهر 1391

تولد بابا .. وبلاگ .. سالروز عروسی !!!!

سلام مامانی قشنگم این روزا اینقدر سرم شلوغه که واقعا نمیدونم چجوری روزامو شب میکنم مثلا دیروز دلم میخواست بیام و برات بنویسم چون یه مناسبتی داشت که برام مهم بود ولی نشد .. چه کنم دیگه خودمم از این وضعیت خیلی خسته شدم خیلی دلم میخواد فقط یه روز باشه که کار نداشته باشم فقط یه روز حالا عیبی نداره بذار چیزایی که میخواستم بگم و تاریخشون گذشته رو الان بگم : ٤ مرداد تولد بابایی بود . بابات ٢٦ ساله شد ! براش یه جشن کوچولو تو خونه ی مامانی گرفتیم . اینم عکس کیکش !!!! شب قبل از شب تولدش با هم رفتیم و از پروما براش دو تا شلوار گرفتم . آخه واسه سالگرد ازدواج نتونستم چیزی بخرم و به جاش برای بابایی دو تا شلوار گرفتم به دو منظو...
8 مرداد 1391