یکی شدن من وهمسرخوبمیکی شدن من وهمسرخوبم، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره
زندگی ما زیر یه سقفزندگی ما زیر یه سقف، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگ نی نی مون وبلاگ نی نی مون ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

فرشته ی آسمونی من

دعای اومدنت

ببخش مامانتو عزیزم ببخش که این روزا مامانت خیلی بی حوصله و کم صبر شده ببخش که زیاد نمیاد اینجا و زیاد برات نمی نویسه نمیدونی مامانت یه سر داره و هزار سودا ........ خودشم دلش نمیخواد اینجوری باشه و این شرایط رو دوست نداره اما چه میشه کرد دیگه .. مجبوره ! ........................................................ مامانی نمیدونم از چی و کجا بگم ... دانشگاه که محیط و کلا همه چیزش هر روز داره برام غیر قابل تحمل تر از قبل میشه .. همین یک هفته پیش دو تا از پسرای کلاسمون با هم دعوا کردن .. سر یه موضوع خیلی خیلی بی اهمیت ..! در حدی که کار هر دوشون به آمبولانس کشید .... یکی از استادهامون هم که تلافی یک نفر رو که از او...
16 آذر 1391

می خوام باور کنم تا آخر عمر / کنارت سالها تحویل میشه ...

امشب خوابم نمیبرد .. دلم بهونه می گرفت....نمیدونم چرا... دلم میخواست بازم بیام تو این فضای مجازی و با تو حرف بزنم! با تویی که نمیدونم کی میای ... نمیدونم دختری یا پسر ... نمیدونم اصلا میای یا نه...! با تویی که نیومده تمام ذهن منو به خودت مشغول کردی،‌ طوریکه هر شب قبل از خواب به این فکر میکنم که اگه کی بیای بهتره و هزار و یک برنامه برای اومدنت می چینم . بدون اینکه از فکرای تو سرم به کسی چیزی بگم .... بدون اینکه بدونم باید به حرف دلم گوش بدم یا به منطق مغزم ؟! به حرف دلم گوش بدم که میگه یه بچه میخوام که شب و روز رو باهاش سر کنم ...که وقت بی خوابی هاش تا صبح براش لالایی بخونم ... براش فرنی درست کنم ، غذاهای مخصو...
27 آبان 1391

کتاب کتاب !!!

سلام  گل باقالی    مامان چطوری ؟ مامان جونم دیشب با مامان جون و باباجون و بابا رفته بودیم نمایشگاه کتاب نمیدونی مامانی هر غرفه ای که می دیدم یه عالمه کتاب خوشگل واسه بچه ها داره همونجا وایمیستادم و نیگا میکردم و به تو فکر می کردم به غرفه ی کانون پرورش فکری که رسیدیم وایستادم و یه عالمه کتاب برات جمع کردم یه عالمه کتاب خوشگل که مطمئن بودم یه روزی از خوندنشون لذت می بری اما وقتی میخواستم پولشو حساب کنم آقاهه برگشت گفت : " فروش نداریم " فکر کن دیگه من چقدر ضایع شدم !!!!!! رفتم دوباره تمام کتابا رو دونه به دونه گذاشتم سر جاش اما عوضش چند تا کتاب دیگه خریدم که عکساشو برات میذارم . به...
21 ارديبهشت 1392

سلام فرشته ی قشنگم

سلام نفس مامان گاهی وقتا دلم برای داشتنت و در آغوش کشیدنت پر میزنه ......... از الان توی اینترنت میگردم و همش برای تو عکس وسایل و لباسای خوشگلو جمع میکنم از ترس اینکه نکنه اونموقع وقت نشه .................................. !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یا حالم خوب نباشه و نتونم ... حتی اون عکسایی که می بینم خیلی خوشگله میگردم دنبال آتلیه اش و با خودم میگم یه روزی تورو می برم همون اتلیه ! میدونی مامانی اگه بخوام موضوع خونه رو بذارم کنار و برام مهم نباشه ، حتی اگه همین حالا هم اقدام کنیم برای اومدن تو ،  البته به شرطی که اومدنت طول نکشه و زودی بیای، بعد از تموم شدن درسم تو هم به دنیا میای .. آخه میدونی که درس مامانی آخر شهریو...
15 آبان 1391

روزهای ملال آور من

درسته که حرف بی ربط زیاد می زنم اما ته ته دلم ، دلم خیلی تو رو میخواد نمیدونم اگه تو نباشی چجوری زندگی کنم .. میدونی ................... بعضی وقتا میزنه به سرم که همه چی رو ول کنم و بی خیال همه چیز شم و فقط به اومدن تو فکر کنم خسته ام . نمیدونم چرا نمیدونم چرا اینقدر بی حوصله و بی رمقم از درس خوندن خسته شدم .. از کارهایی که برای خودم تراشیدم خسته شدم . اصلا نمیدونم آخرش به جایی میرسه یا نه دلم بهونه میگیره خیلی .... خیلی بهونه گیر شدم چند وقت پیش صورتم پر از جوش شده بود .. جوشهایی که هنور هم هست . دلم هم دردهای عجیب می گرفت با خودم گفتم نکنه ...... نکنه یه جوونه ی کوچیک تو دلمه ... ترسیدم .. نمیدونم خوشحال شدم یا نارا...
7 آبان 1391

حال من

سلام گل من از امروز کلاسای دانشگاه شروع شد ... ...................... نمیدونم چم شده حال و حوصله ی کاری رو ندارم واسه ی کلاس خصوصی که دارم و تصویرسازی رو دارم یاد می گیرم ،‌ همیشه خیلی انگیزه داشتم . قبل از شروع کلاس شوق و ذوق داشتم ولی الان با وجودیکه یک هفته بیکار بودم و می تونستم کار کنم برای کلاس فردام اما اصلا حالشو نداشتم . دوست دارم فقط یه زمان باشه که هیچ کاری نداشته باشم با خیال راحت بشینم و بگم :‌آخ جون بیکارم ... اخه میدونی حتی اگه کاری نکنم باز فکر اینکه کارهایی دارم که باید انجامش بدم نمیذاره لحظه ای هم خوش باشم واسه خودم کلاس فردام رو نمیدونم برم یا نه .... دلم نمیخواست الکی کلاس خصوصی...
10 مهر 1391

بابای خوبت دانشگاه قبول شد

هوراااااااا آفرین به بابایی بابایی جونت دانشگاه قبول شد توی کنکور کاردانی به کارشناسی ،‌ رشته ی نرم افزار کامپیوتر هم دانشگاه آزاد قبول شد و هم سراسری . دیروز از محل کارش بهم زنگ زد و گفت و من خیلی خوشحال شدم . البته به احتمال خیلی زیاد میره دانشگاه آزاد چون اینجا دانشگاه دولتی برای کارشناسی نا پیوسته نیست و باید بره غیر انتفاعی . خب اعتبار دانشگاه آزاد هم بالاتز از غیر انتفاعیه و مدرکش بیشتر به درد بابایی میخوره . اما دارم فکر میکنم چه سخت میشه وقتی تو بیای بابا در حال درس خوندن باشه مخصوصا اگه بخواد ارشد هم شرکت کنه ... خدا کنه بابات بتونه یه جوری برنامه ریزی کنه که برای من و تو هم به اندازه کافی وقت داشته با...
9 مهر 1391

تولد دختر خاله

سلام عزیزم یک ساعت پیش ار جشن تولد دختر خاله جونت اومدیم خیلی بهمون خوش گذشت جات حسابی خالی بود البته ٥ مهر تولدش بود اما ٦ مهر جشن گرفتن سه ساله شد جیگر خاله حسابی شاد بود و می خندید و حسابی خوش گذروند ایشالا تو بیای و تولد تو رو هم جشن بگیریم تو پست بعد بیشتر برات تعریف میکنم عزیزم خیلی دوست دارم  
7 مهر 1391

نگرانیهای من

عزیز دلم دیشب یکی از اون شبایی بود که فکر کردن به تو باعث شده بود خواب از چشام بره چند ساعتی درگیر بودم و اصلا خوابم نمی برد همش داشتم به این فکر میکردم که کی باید برای اومدن تو اقدام کنیم تو یه شرایط سخت قرار گرفتیم میدونی تا الان فکر می کردم که سد اومدن تو فقط درس منه آخه نمیخوام وقتی تو میای درس داشته باشم و نتونم بهت برسم اما حالا فهمیدم که یه سد بزرگتر سر راهمونه و اون اینه که "خونه" ای که قراره بریم توش تا موقع تموم شدن درس من آماده نمیشه کاش میشد اینو دونست که هر کس چقدر طول میکشه تا باردار شه اونوقت خیلی راحت میشد برنامه ریزی کرد من بابت این موضوع خیلی نگرانم اصلا اگه برای من یا بابا در این مورد...
1 مهر 1391