یکی شدن من وهمسرخوبمیکی شدن من وهمسرخوبم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
زندگی ما زیر یه سقفزندگی ما زیر یه سقف، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
وبلاگ نی نی مون وبلاگ نی نی مون ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

فرشته ی آسمونی من

تولد بابا-مرداد 92

مامانی جونم به خاطر درگیری هایی که این مدت داشتیم نتونستم پست تولد بابا رو بنویسم .  البته طفلکی بابا امسال تولدی هم نداشت و کیکی هم نداشت ! آخه شب تولد بابا مامانم مهمون داشت و حسابی سرمون شلوغ بود . روز بعدشم یعنی روز تولد بابا مادربزرگ و پدربزرگت (مامان و بابای بابا)خونه نبودن که بریم اونجا و لااقل اونجا یه جشن کوچولو بگیریم واسه همین هم نشد . اما من از خیلی وقت قبلش کادوش رو گرفته بودم و اونشب بعد از رفتن مهمونا بهش دادم . یه ریش تراش کوچولو و جمع و جور از طرف من : اینم کادوی خواهری من و شوهر و دخملش    اینم کادوی مامانی و بابایی (مامان و بابای بابا) که یه جفت کفش پرفکت استپز ...
7 شهريور 1392

24 سالم تموم شد !!

خب حالا برات بگم از تولد امسالم مامانی امسال بابایی به عنوان کادو تولد همین بلیط های مسافرت کیش رو بهم هدیه داد . البته از قبل برنامه ریزی سفر رو با هم انجام داده بودیم و دست بابایی درد نکنه که اونجا هم کلی برای خودم خرید کردم و یه جورایی همش میشه کادو تولد 26 خرداد تولدم بود و خاله جونت اینا 25 خرداد اومدن پیشمون و شب یه جشن کوچولو گرفتیم بیشتر به خاطر دل نیایش که دوست داشت کیک باشه و شمع فوت کنه   و البته اون شب خیابونها هم خیلی شلوغ بود .. و مردم تو خیابون در حال جشن گرفتن بودن به خاطر نتیجه ی انتخابات   خلاصه که مثل هر سال امسال هم کادوهای قشنگ گرفتمو از همه مهمتر اینکه 24 سالم هم تموم شد و وارد 25 شدم ...
2 تير 1392

تولدانه

سلام دوباره به نفس خودم چطوری عزیز دلم ؟؟ امروز اومدم با گزارش مصور تولد !!! و البته یه خاطره ی قشنگ که تو ذهنم موندگار شد . روز پنج شنبه با خاله ت اینا و مامان جون و بابا جون رفتیم بهشت رضا سر مزار دایی علی . طبق معمول هر هفته . اما باباییت نیومد و گفت میخوام ماشینو ببرم تعمیرگاه که البته دروغم نگفت اما مثل اینکه کار ماشین زیاد طول نکشیده بود. توی بهشت رضا و و قتی داشتیم برمیگشتیم چند بار برام اس ام اس زد که کجایین؟کی میاین ؟؟ من تنهام !!!!!!!!!! فکر کن !!! سابقه نداشت بابا از این حرفا بزنه !!! نزدیک خونه که شدیم اس ام اس زد که رسیدین یا هنوزم باید تنها بمونم؟؟؟؟ این من بودم اونموقع : البته حدس زدم شاید یه هدی...
8 تير 1391

این قافله ی عمر ..... !!!!

سلام گل مامان آخ که نمیدونی الان دلم چقدر میخواست تو رو داشته باشم چند وقتیه حس بیهودگی شدید بهم دست داده کاش الان واقعا شرایط جور بود ولی افسوس که هنوزباید صبر کرد . دلم برات تنگ شده با اینکه هیچوقت نداشتمت ! راستی مامانی فردا تولدمه ها نمیخوای به مامانی تبریک بگی ؟ تا الان دو نفر بهم تبریک گفتن .. تو هم بشو سومیش :) عشق من فردا ٢٣ سالم تموم میشه .   خیلی خیلی دوست دارم عزیزم . میبوسمت هزار هزار تا ...
25 خرداد 1391
1