یکی شدن من وهمسرخوبمیکی شدن من وهمسرخوبم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
زندگی ما زیر یه سقفزندگی ما زیر یه سقف، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
وبلاگ نی نی مون وبلاگ نی نی مون ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

فرشته ی آسمونی من

محرم و صفر و یلدای خود را چگونه گذراندم

بازم یه غیبت نسبتا طولانی داشتم ..... هر بار میومدم  و وبلاگت سر میزدم نمیدونم چرا دست و دلم به نوشتن نمیرفت ... یه خرده بی حوصله ام این روزا...........نمیدونم چرا ...... آخرین بار 21 آذر بود که وب رو آپ کردم . از بعدش برات بگم که روضه های مامانی شروع شد . 5 شب روضه داشتن از اول صفر تا پنجمش هر 5 شبش رو رفتم . البته پارسال مامانی اینا روضه نداشتن . این سومین بار بود که من تو روضه هاشون بودم . منظورم اینه که از موقع ازدواج ما تا حالا سومین باره روضه دارن و هر سال و سالهای آینده هم برقراره پارسال به دلایل خاصی نشد که بگیرن خلاصه اینکه مجبور شدم دو روز از دانشگاه غیبت کنم . البته مجبور نبودم ولی میشه گفت ب...
7 دی 1391

سومین سالگرد عقد من و بابایی

سلام مامانی دیگه اومدنای من همش شده عجله ای !!!‌ ببخشید عزیز دلم سرم خیلی شلوغ شده . یه خبر :‌ دیروز سالروز عقد من و بابا بود . سه سال گذشت . سه سال گذشت از روزی که خطبه ی عقد بینمون جاری شد و زن و شوهر شدیم . یادش به خیر این روز رو عاشقانه به بابایی مهربونت تبریک میگم و امیدوارم هر روز از روز قبل بیشتر احساس خوشبختی کنیم . شب قبلش میخواستم برای بابا یه هدیه بخرم . میدونستم برای تو ماشینش هندزفری لازم داره اما خودم نمیتونستم برم بگیرم . شب که بابا اومد بهش گفتم بریم بگیریم و اونم فهمید واسه چی میخوام . حالا نمیدونم خودشم یادش بود یا نه . اما فکر کنم یادش نبود ! خب اونم سرش شلوغه دیگه ... در این مورد زیادم ازش ت...
30 تير 1391

از دوست

عزیز مامان دلم برات یه ذره شده بودوتو همین مدتی هم که آپ نکردم یعنی از اول تیر تقریبا هر روز میومدم و به وبت سر میزدم امروز دوست گلم (ن.م) اومده بود خونمون.صبح اومد ساعت 9 و تا 13:30 موند . چون بعدازظهر کار داشت و قرار بود جی دیگه ای بره بیشتر نموند همونیکه یه نی نی تو دلش داره و ایشالا تا یه هفته دیگه 7 ماهش تموم میشه و میره تو 8 ماه . این دوستم 7 ماه و 20 روز از من بزرگتره . بهش میگم : من اگه بخوام به تو برسم باید 27 روز دیگه حامله شم !!!! خخخخخخ آخه میدونی ما از بچگی با هم دوست بودیم و همه ی کارامون با هم بود .  کلاس اول راهنمایی بودم . تازه از دبستان اومده بودم بیرون و حس بزرگی میکردم .  میز اول مینشستم...
7 تير 1391
1