یکی شدن من وهمسرخوبمیکی شدن من وهمسرخوبم، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره
زندگی ما زیر یه سقفزندگی ما زیر یه سقف، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگ نی نی مون وبلاگ نی نی مون ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

فرشته ی آسمونی من

یه حس قشنگ

سلام عزیزکم . دیشب هرکاری می کردم نمی تونستم وارد سایت نی نی وبلاگ بشم ... اومدم بگم خیلی دوست دارم فرشته کوچولوی مامانی .. خیلی زیییاد .   راستی دیروز که میخواستم برم دانشگاه یه خرده دیرم شده بود واسه همین آژانس گرفتم . تو ماشین که نشستم بعد از چند دقیقه رادیو یه آهنگی گذاشت .. هی داشتم فکر می کردم این آهنگ چقدر آشناست .. که شروع کرد به خوندن : آسمان چشم او آیینه ی کیست ؟ آنکه چون آیینه با من روبرو بود درد و نفرین ، درد و نفرین بر سفر باد سرنوشت این جدایی دست او بود گریه نکن که سرنوشت ، گر مرا از تو جدا کرد عاقبت دلهای ما با غم هم آشنا کرد چهره اش آیینه ی کیست؟ آنکه با من روبر...
2 اسفند 1390

شروع ترم جدید و یک قدم نزدیکتر شدن به تو !!!

عزیز دلم سلام خوبی ؟؟؟ دلم برات یه ذره شده .... مامانی چند وقتیه خیلی دلم تو رو میخواد .. یه جورایی دیگه تحمل ندارم !!!!‌ از اینکه حالا حالا ها نمیتونم تو رو داشته باشم ،‌ ناراحتم ولی چیکار میشه کرد . آخه واقعا دلم میخواد وقتی تو هستی وقتمو صرف تو کنم نه چیز دیگه ای ... امروز اولین روز شروع ترم دوم بود . دارم روز شماری میکنم که این ترم ٢ بشه ترم ٦ و تموم بشه و بعد پایان نامه و بعد ایشالا دیگه شما بیای تو جمعمون .... دعا کن مامانی که ترم تابستونی برامون بذارن چون اینجوری یک سال زودتر درسمون تموم میشه . راستی مامان جونم یه کتاب قرار بود با تصویرسازی و داستان خودم که به صورت شعر هست چاپ بشه و بانی این کار هم یکی ...
24 بهمن 1390

.....بعد از 4 ماه .....

سلام مامانی نازم ... یه معذرت خواهی اساسی بهت بدهکارم.............خیلی وقته نیومدم باهات حرف بزنم.. مامانی رو میبخشی دیگه نه؟؟؟ خیلی وقته از روزای زندگیم و روزمرگی هام برات نگفتم.. میدونی .. خیلی سخته بین این همه کار فرصت پیدا کنم ... یه جورایی خسته شدم مامانی .. دلم یه تحول اساسی میخواد.. میدونی تو این چند ماهی که برات ننوشتم چه اتفاقاتی افتاد؟؟؟؟ یا بهتره بگم چه اتفاقاتی نیفتاد!!!!! مامانی کلاس آموزش رانندگی نرفت ( که دلایل زیاد داشت و نشد دیگه ) بابایی کارشو عوض نکرد .. مامانی دکتر نرفت که بچه دار نشدنش زیر نظر دکتر باشه و خیلی کارهای دیگه هم که باید انجام میشد نشد !!! الان میگی چه مامان بابایی دارم من... به به ............
10 دی 1390

مامان و رانندگی

سلام مامانم . خوبی؟ مامانی من شنبه میخوام برم کلاس آموزش رانندگی ثبت نام کنم . اونوقت میتونیم بعد از به دنیا اومدنت من و تو بعضی وقتا که بابا وقت نداره با همدیگه دوتایی بریم ددر .. دوست داری؟؟؟ :))))) 
17 شهريور 1390

یه خرده نگرانم عزیزم

سلام سلام مامان جونم چطوری؟ خوش میگذره ؟ دیدی ایندفعه زود برگشتم؟؟ وااااااای مامانی یه چیزی بهت میگم نترسیا ... چند دقیقه پیش که همینطوری پای کامپیوتر نشسته بودم یه سوسک بزرگ از اون وحشتناکا از کنارم رد شد ...انقده ترسیدم که نگو .. ولی چون بابا خواب بود جیغ نزدم مامان جونی اصلا خونه ی ما سوسک نداره ولی من سرشبی یکم پنجره رو باز گذاشته بودم فکر کنم اینجوری اومده تو خونه..... چشمت روز بد نبینه . همینجوری نفس نفس میزدم . قلبمو که اومده بود تو دهنم اول قورت دادم بعد رفتم سراغ حشره کش . تا برگشتم دیدم اومده دم در اتاق . همینکه حشره کش رو زدم در رفت و رفت زیر میز آینه .... دیگه هم هرچی وایستادم نیومد بیرون .. منم تند تند حشره کش می...
16 شهريور 1390

روزهای بدون تو اینجوری میگذره .....

ببینم کوچولو ..... تو هم دلت واسه مامان و بابا تنگ میشه یا نه ؟؟؟‌ حتما میخوای بگی :‌من مامانی رو که اینقد دیل وبمو آپ میکنه دوست ندااااااالم !!! چیکار کنم مامانی .... خودمم دلم میخواد تند تند بیام ولی بعضی وقتا نمیدونم چی باید بنویسم که تو وقتی بزرگ شدی و خواستی بخونی بهم نخندی !! مامانی بهت نگفتم که دانشگاه قبول شدم !! چون میدونستم خوشحال نمیشی ! آخه وقتی قرار باشه با دانشگاه رفتن من اومدنت چند سال به تاخیر بیفته ،‌ خب معلومه دوست نداری دیگه ! خودمم دوست ندارم ولی چاره چیه ؟؟‌ حالا که قبول شدم باید برم ...... وگرنه همین شما کاکل زری یا نازپری فردا بهم میگی : مامان چرا درس نخوندی ؟ من مامان تحصیلکرده میخوا...
14 شهريور 1390

سلام فرشته ی قشنگم

سلام فرشته ی آسمونی مامان و بابا. چطوری؟‌؟؟؟‌ خوش میگذره تو آسمونا ؟‌ نزدیک بودن به خدا چه حسی داره مامانی ؟ وای که نمیدونی چقدر دلم میخواست الان بودی و حسابی ماچت می کردم . ده تا از این لپ . ده تا از اون لپ ولی حیف که مامان و بابا به این زودیا نمیتونن بیارنت پیش خودشون .. شاید سه سال طول بکشه،شایدم بیشتر ..نمیدونم ..... آخه مامانی ما هنوز شرایطشو نداریم . هر دو مون داریم درس میخونیم ...... انتظار کشیدن سخته . بخصوص اگه واسه عزیزی مثل تو باشه . میخوام اینجا خاطراتمو برات بنویسم و میخوام درباره ی همه چی باهات حرف بزنم تا وقتی بزرگ شدی بخونیشون . قول بده بخونیا خوشگلم باشه ؟؟!!! البته از مهر که برم دانشگاه شاید ...
14 شهريور 1390