یکی شدن من وهمسرخوبمیکی شدن من وهمسرخوبم، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره
زندگی ما زیر یه سقفزندگی ما زیر یه سقف، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگ نی نی مون وبلاگ نی نی مون ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

فرشته ی آسمونی من

کلاس عکاسی

امروز با بابایی میخوایم بریم کلاس عکاسی ثبت نام کنیم هردوتایی مون !‌  خیلی ذوق دارم مامانی میدونی چرا ؟ چون میخوام یاد بگیرم که وقتی شما اومدی ازت عکسای قشنگ قشنگ بگیرم ناز من دوست دارممممممممممممممممممممممممممم ...
2 تير 1392

24 سالم تموم شد !!

خب حالا برات بگم از تولد امسالم مامانی امسال بابایی به عنوان کادو تولد همین بلیط های مسافرت کیش رو بهم هدیه داد . البته از قبل برنامه ریزی سفر رو با هم انجام داده بودیم و دست بابایی درد نکنه که اونجا هم کلی برای خودم خرید کردم و یه جورایی همش میشه کادو تولد 26 خرداد تولدم بود و خاله جونت اینا 25 خرداد اومدن پیشمون و شب یه جشن کوچولو گرفتیم بیشتر به خاطر دل نیایش که دوست داشت کیک باشه و شمع فوت کنه   و البته اون شب خیابونها هم خیلی شلوغ بود .. و مردم تو خیابون در حال جشن گرفتن بودن به خاطر نتیجه ی انتخابات   خلاصه که مثل هر سال امسال هم کادوهای قشنگ گرفتمو از همه مهمتر اینکه 24 سالم هم تموم شد و وارد 25 شدم ...
2 تير 1392

سوغاتیهای سفر کیش برای نی نی

سلام گل مادر دیشب خوابت رو می دیدم خواب می دیدم مادر شدم ... یه دختر داشتم . ملوس و دوست داشتنی و شیرین ایشالا این خواب زودتر به واقعیت تبدیل شه عزیزکم من و بابا روز جمعه از سفر کیش برگشتیم با یه عالمه سوغاتی خوشگل برای شما که مامان جون زحمت کشیده بود و پولشو داده بود که تو سیسمونی شما بذاریم . چون نمیدونستم دختری یا پسر زیاد ریسک نمی کردم و خیلی لباس نگرفتم . اما یه عالمه عروسک خوشگل گرفتم که عکساش رو برات میذارم . جای شما خیلی خالی بود و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت . بعد از ظهر رسیدیم خونه و بعد از یکی دو ساعت استراحت برای رای دادن رفتیم به نزدیکترین شعبه ای که جای خونه بود و حدود یک ساعت و نیم طول کشید . آخه صفش طولا...
28 خرداد 1392

روز پدر و روز مزد - سال 92

 عزیزکم به خاطر اینکه همیشه از مناسبتها و هدیه ها می نوشتم دوست نداشتم که این بار این مناسبت جا بمونه و دارم به یادگار ثبتش میکنم روز سوم خرداد(جمعه) مصادف با ولادت امام علی (ع) و روز پدر و مرد بود . بابا اون روز صبح امتحان داشت . ( یکی از امتحانات پایان ترمشون رو توی اون روز گذاشته بودن متاسفانه ! ) مثل همیشه دلم میخواست با دادن یه هدیه از بابا تشکر کنم به خاطر همه ی خوبی ها و مهربونی هاش . اینم هدیه ی ناقابل من بود واسه بابا :     اینم هدیه ی داخلش :   پی نوشت : // ما فردا صبح ساعت 45 : 11 پرواز داریم به مقصد کیش و ایشالا جمعه برمیگردیم جای شما رو هم حسابی خالی ...
20 خرداد 1392

روزهای بهاری ما

سلام عزیزکم خوبی ؟؟؟ خیلی وقت بود که فرصت نمیشد بیام و برات بنویسم . به خاطر درسها و امتحانا اما الان دلم تنگ شد و خواستم بیام برات از روزهای جامونده که نوشته نشده بگم . آخرین تحویل کارم 13 خرداد بود . اما یک تحویل کار دیگه هم دارم که 8 تیره . اونم که تموم شه خیالم راحت میشه . شروع ترم بعد که میشه ترم آخر حدودا نیمه ی تیره و تا نیمه یا آخر شهریور هم تموم میشه . بعدشم پروژه است که احتیاجی به دانشگاه رفتن نداره و هرچند وقت یکبار یاید استاد راهنما رو ملاقات کنیم و حدود 6 ماه بعد پروژه رو تحویل بدیم . من که هنوز نه موضوعم رو انتخاب کردم و نه استاد راهنما رو . اما انشاالله اونم درست میشه . این روزا خیلی ذهن منو به خودت مشغ...
20 خرداد 1392

ترم تابستونی

سلام گلکم اومدم یه خبر خوب بهت بدم و برم من ترم تابستونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی دارمممممممممممممممممممممممم اگرچه خیلی سخته یه ترم 4 ماهه رو بخوایم تو دوماه بگذرونیم اونم تو ماه رمضون اما .................... به اینکه درسم زودتر تموم میشه و شما زودتر میای پیشمون می ارزه عزیزکم میخوام این تابستون اگه بشه با بابا کلاس عکاسی هم بریم تا وقتی شما اومدی بتونیم عکسای قشنگ قشنگ ازت بگیریم  راستی اول خرداد هم کلاسهای این ترمم تموم میشه و احتمالا تا نیمه ی خرداد هم امتحانام انشاالله.   خیلی خیلی دوستت دارم ...
23 ارديبهشت 1392

سوغاتیهای سفر قشم (مامان جون و باباجون) برای نی نی

سلام گلکم ! عشقم .. نفسم ...... دیروز صبح دلم کلی هواتو کرد میدونی چرا ؟ آخه مامان جون و بابا جون که روز یکشنبه رفته بودن قشم روز پنجشنبه برگشتن و من دیروز صبح یه عالمه وسایل و لباسای خوشگلی که مامان جون برای تو خریده بود رو دیدم ... و دلم آب شد برای داشتنت که اون لباسای ناز رو تنت کنم فقط میدونی چیه ؟؟‌ مامان جون چون لباسای دخملا خوشگلتر بوده همه رو دخترونه گرفته غیر از یه چند تای کمی پسرونه !!‌حالا من موندم شما اگه گل پسر باشی میخواد این لباسا رو چیکار کنه ؟ به بابا هم لباساتو نشون دادم و اونم ذوق کرد و فکر کنم حسابی هوس کرد .. چون با یه لحنی برگشت گفت : من بچه میخوام !!! ما موندیم با کدوم ساز بابای شما برقصیم ...
29 خرداد 1392

روز زن

سلام عزیزکم ...... امروز اومدم تا بازم از یه روز قشنگ برات بگم و توی این دفتر خاطرات ثبتش کنم .. روز 11 اردیبهشت تولد حضرت فاطمه ی زهرا و روز زن بود . چند روز قبلش بابایی برای من یه ست گرمکن ورزشی و شلوار خریده بود البته به انتخاب خودم . واسه همین من همونشب به بابا گفتم که دیگه برام چیزی نخره و همینو به عنوان کادو روز زن قبول دارم . هرچند واقعا برام کادو گرفتن مهم نیست و فقط به یاد بودن برام مهمه و اینکه بدونم بابایی براش مهمه و به فکرم هست اما میدونستم که اگه نگم بابا میره و دوباره تو این اوضاع بی پولی و تازه شغل عوض کردن  پول خرج میکنه و منم چیز خاصی احتیاج نداشتم علاوه بر این برای مامان من و مامان بابایی هم لباس خریده بودیم ...
14 ارديبهشت 1392

صدمین پست !

سلام عزیز دل مامان .... حالت چطوره ؟؟؟‌ عشقم .. نفسم ......... دلم برات تنگ شده بود .... الان درونم پر از هیجانه ... هیجان و استرس .. نمیدونم چرا اینجوری ام ؟ هربار میرم دکتر اینقدر استرس میگیرم که نمیتونم سوالامو درست بپرسم و آخرم یه چند تا سوال که داشتم رو یادم میره و ... من تصمیم نداشتم که امروز برم دکتر چون خیلی درس داشتم اما همش یه حسی وجودمو قلقلک میداد که نکنه من باید زودتر برم دکتر ؟‌ نکنه من خدای نکرده مشکلی داشته باشم .. این بود که همه ی درسامو ول کردم و به بابایی گفتم همین امروز منو ببره . آخه میدونی بابایی هم امروز برای آخرین بار رفته بود اداره واسه تسویه حساب ! یعنی دیگه نمیره و این آخرین روزی بود که چشم...
7 ارديبهشت 1392