یکی شدن من وهمسرخوبمیکی شدن من وهمسرخوبم، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره
زندگی ما زیر یه سقفزندگی ما زیر یه سقف، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگ نی نی مون وبلاگ نی نی مون ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

فرشته ی آسمونی من

اول مهر !

  وقتی بچه بودم عاشق این آهنگ و شعر بودم و هنوزم هستم . برام یادآور خاطرات خوش کودکیه یه بارم فکرکنم کلاس دوم بودم که سر کلاس و در حضور معلم و بچه ها با  آواز خوندمش !!   روح شاعر بزرگ این شعر شاد ! و شروع مهر زیبا مبارک .... ...
1 مهر 1392

تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــموم شد !

بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالاخره درسم تموم شد بـــــــــــــــــــــــــــــــــــاورم نمیشه مامانی ... امروز آخرین تحویل کار رو داشتیم و دیگه دوره کارشناسی تموم شد .... وای ... یعنی دوسال کذشت ؟ دیگه لازم نیست برم سر کلاس و امتحان بشینم . فقط باید یه پروژه تحویل بدم تا پایان دی ماه . وای یعنی از الان میتونم با خیال راحت به کارای دیگه برسم ؟!! دیگه لازم نیست جوش درس و کلاس و امتحان بزنم ؟ فعلا که اصلا خیال ندارم کارشناسی ارشد شرکت کنم .... زمانی شرکت میکنم که واقعا یادم بره چه عذابهایی کشیدم از دست این دانشگاه شایدم هیچوقت شرکت نکنم . نمیدونم . دلم میخواد به خودم برسم . به زندگیم . به شوهرم و به شما ...
25 شهريور 1392

امتحانات پایانی ترم پایانی !

واااااااااااااااااااااااای فردا یه امتحان سخت دارم هیچی شو نمیتونم حفظ کنم خیلی سختهههههههههههههههههههه خدایااااا خسته شدم دیگه از این درسها چهارشنبه کلاسهام تموم شد و از پنجشنبه ژوژمانها و امتحانا شروع شده . فردا امتحان "مکاتب گرافیک معاصر" دارم . چهارشنبه هم امتحان زبان و یکشنبه بعدیش هم امتحان عکاسی و دوشنبه ژوژمان پوستر .   اما   بعدش دیگه تموووووووووووووووووووووووووووووووووم تمووووووووووووووووووووووووووووووم میشه دیگه خبری از دانشگاه و سر کلاس نشستن نیست آخه ترم آخرم البته ترم بعد باید پروژه تحویل بدیم ولی دیگه نمیریم سر کلاس و جلسه ی امتحان . فقط اخر ترم باید پروژه مون رو ارائه بدیم به ...
17 شهريور 1392

تولد یکسالگی زهرا کوچولو

سلام مامانی  امروز نی نی دوست جونیم یک ساله شد . حدود ساعت 10 صبح  اسم نی نی رو که میدونی ؟ زهرا جون پارسال تو این روز خیلی منتظر بودم که خبر خوب به دنیا اومدنش رو از باباش بشنوم و شب همون روز هم دوستم بهم اس ام اس داد در حالی که اصلا منتظرش نبودم و سورپرایزم کرد . امروز صبح ساعت 9:40 براش این اس ام اس رو فرستادم : "الان یک ساله که دوستیمون با وجود یه کوچولوی نازنازی قشنگتر و دوست داشتنی تر شده.پارسال ، این دقایق برام پر از هیجان به دنیا اومدن نی نی بهترین دوستم بود و انتظار دیدن و در آغوش گرفتنش.تولد نازدخملت مبارک عزیزم " اما هنوز جواب نداده . فکر کنم میخواسته برا زهرا تولد بگیره و سرش حسابی شلوغ بوده...
10 شهريور 1392

تولد بابا-مرداد 92

مامانی جونم به خاطر درگیری هایی که این مدت داشتیم نتونستم پست تولد بابا رو بنویسم .  البته طفلکی بابا امسال تولدی هم نداشت و کیکی هم نداشت ! آخه شب تولد بابا مامانم مهمون داشت و حسابی سرمون شلوغ بود . روز بعدشم یعنی روز تولد بابا مادربزرگ و پدربزرگت (مامان و بابای بابا)خونه نبودن که بریم اونجا و لااقل اونجا یه جشن کوچولو بگیریم واسه همین هم نشد . اما من از خیلی وقت قبلش کادوش رو گرفته بودم و اونشب بعد از رفتن مهمونا بهش دادم . یه ریش تراش کوچولو و جمع و جور از طرف من : اینم کادوی خواهری من و شوهر و دخملش    اینم کادوی مامانی و بابایی (مامان و بابای بابا) که یه جفت کفش پرفکت استپز ...
7 شهريور 1392