یکی شدن من وهمسرخوبمیکی شدن من وهمسرخوبم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
زندگی ما زیر یه سقفزندگی ما زیر یه سقف، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
وبلاگ نی نی مون وبلاگ نی نی مون ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

فرشته ی آسمونی من

تولد یکسالگی زهرا کوچولو

سلام مامانی  امروز نی نی دوست جونیم یک ساله شد . حدود ساعت 10 صبح  اسم نی نی رو که میدونی ؟ زهرا جون پارسال تو این روز خیلی منتظر بودم که خبر خوب به دنیا اومدنش رو از باباش بشنوم و شب همون روز هم دوستم بهم اس ام اس داد در حالی که اصلا منتظرش نبودم و سورپرایزم کرد . امروز صبح ساعت 9:40 براش این اس ام اس رو فرستادم : "الان یک ساله که دوستیمون با وجود یه کوچولوی نازنازی قشنگتر و دوست داشتنی تر شده.پارسال ، این دقایق برام پر از هیجان به دنیا اومدن نی نی بهترین دوستم بود و انتظار دیدن و در آغوش گرفتنش.تولد نازدخملت مبارک عزیزم " اما هنوز جواب نداده . فکر کنم میخواسته برا زهرا تولد بگیره و سرش حسابی شلوغ بوده...
10 شهريور 1392

تولد بابا-مرداد 92

مامانی جونم به خاطر درگیری هایی که این مدت داشتیم نتونستم پست تولد بابا رو بنویسم .  البته طفلکی بابا امسال تولدی هم نداشت و کیکی هم نداشت ! آخه شب تولد بابا مامانم مهمون داشت و حسابی سرمون شلوغ بود . روز بعدشم یعنی روز تولد بابا مادربزرگ و پدربزرگت (مامان و بابای بابا)خونه نبودن که بریم اونجا و لااقل اونجا یه جشن کوچولو بگیریم واسه همین هم نشد . اما من از خیلی وقت قبلش کادوش رو گرفته بودم و اونشب بعد از رفتن مهمونا بهش دادم . یه ریش تراش کوچولو و جمع و جور از طرف من : اینم کادوی خواهری من و شوهر و دخملش    اینم کادوی مامانی و بابایی (مامان و بابای بابا) که یه جفت کفش پرفکت استپز ...
7 شهريور 1392

یه حال خوش !

گلکم ! الان که دارم این مطالب رو می نویسم یه حس و حال خیلی قشنگ دارم ... چند روز پیش برنامه ی ماه عسل یه کسی رو آورده بود که بازیگر بود و از سرنوشتش و اتفاقاتی که براش افتاده می گفت . من اون برنامه رو ندیدم اما چون تعریفش رو شنیده بودم مشتاق شدم از اینترت دانلودش کنم . همین چند دقیقه ی پیش نشستم و فیلمش رو دیدم . گاهی بعضی حرفا خیلی ساده است . اما همون حرفای ساده آدم رو تکون میده اونقدر که نظرش راجع به همه ی چیزای اطرافش عوض میشه توی این برنامه ایشون (پیام دهکردی) یه حرف خیلی خیلی قشنگ زد . گفت زمانی که از مرگ برگشتم زندگیم عوض شد . هرکاری میخوام بکنم از کوچکترین تا بزرگترین کارها با خودم میگم: " شاید این آخرین بار ...
5 مرداد 1392